فانتزی هایی از جنس یادگاری ...

وقتی بچه بودم؛ همون وقتهایی که دوست داشتم دکتر بشم ولی توی بازیهای بچه‌گی با دخترعموهام،  نقش معلم رو بازی میکردم؛ یکی از فانتزیهای ذهنم این بود که کسایی باشن که در همه حال به یادم باشن ... که من توی ذهنشون برای همیشه باقی بمونم......

الان که این روزها میاد و میره؛ روزهایی که من به بازی‌های کودکیم شبیه شدم؛ گاهی به نظرم می‌رسه فانتزی ذهنم کم کم داره تبدیل به واقعیت می‌شه و من در تمامی لحظاتی که هدیه تولد میگیرم و یا به رسم یادگاری سوغاتی برام فرستاده می‌شه و یا موبایلم خیلی ناگهانی برای احوالپرسی‌ به صدا درمیاد، حس میکنم که زندگی دوباره توی رگهام جاری میشه و من ذوق زده با خودم میگم که :

خدایا شکرت که این راه رو پیش روی من قرار دادی و کمکم کن که بتونم مفیدتر از تمام سالهای گذشته باشم و نفس بکشممم.......

۳ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آهای روزهای دلتنگی
آیا من شبیه دختری هستم که بشود فریبش داد ؟!
دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
آینده‌ی ذوق زدگی یا ذوق زدگی آینده
اوهههه چهار ماه گذشت ؟
انفجار خنده تعجبی ....
فردا به روایتی اول مهر است .....
نه از جنس غصه .... نه از جنس غم ...
عزای حسین
سمبوسه با طعم خاطرات
اوا ...
فکر کنم که خل شدم ....
اولین قدم....
آرشیو مطالب
موضوعات
آنچه دل میگوید.... (۱۰)
عاشقانه های خط خطی (۵)
غم راه خودش رو باز میکنه (۱)
از غرهای زده نزده (۷)
روشنفکری؛ تولید ملی (۳)
پیوند ها
خرمالوی سیاه
ماهی طلا
پسر روزگار
یک عدد قحطی زده
نیکولا
خنده های صورتی
الهه
به روایت یک زهرا
روزگار نو
یک دانشجوی پزشکی
قوی باش رفیق
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان