ساعت از 8 شب گذشته.... توی مترو نشستم.... کوپه اول...... سومین گروه از صندلیها ..... گوشه سمت راست.... نیمه بیدار؛ نیمه خواب که یهویی :
دعوا شد چه دعوایی.... بزن بزن..... فحش و دری وری بود که رد و بدل میشد..... چرتم که پرید هیچ؛ بغل دستیم از بس کله کشید که ببینه کی با کی دعواش شده؛ بهش گفتم بی خیال شو جونم... اخرش آروم میشن و بعد حتی به این هم فکر نمیکنن که توی مکان عمومی با کاربری حمل و نقل با هم دعوا کردن و فحش دادن ... پس راحت بشین و به این فکر کن که چقدر از فرهنگ دوریم.....
وقتی دیدم داره خیره نگاهم میکنه؛ خود به خود؛ خودجوش به این نتیجه رسیدم که زیادی نطق کردم ...... همون بهتر بود که به چرتم ادامه میدادم .... نه ؟
پی نوشت: ساده باشیم و مهربان و هیچ وقت فحش ندهیم نقطه
کتاب جامعه شناسی خودمانی اثر اقای نراقی را بخوانیم ...دوبار سه بار هم بخوانیم....
پی نوشت: کتاب زنان سیبیلو و مردان بی ریش رو خریدم... دو سه صفحه اش رو خوندم.... به نظر باید جالب باشه....