فردا به روایتی اول مهر است .....



اول مهر که میشه ؛ همیشه یه هیجان خاصی تو دل و دماغ آدم می افته که نگو و نپرس ......

منِ بینوا به خاطر این اول مهر که هیجان خاصی توی دل و دماغ آدم می اندازه؛ حتی روز عاشورا هم رفتم سرکار..... ای بترکی اول مهر که همیشه یه هیجان خاصی تو دل و دماغ آدم می اندازی ( آیکون بزنم توی سرش )

حالا فردا چون اول مهره و همیشه یه هیجان خاصی توی دل و دماغ آدم می اندازه ؛ به نظرتون من کدوم مانتو و روسری خوشگلمو سر کنم که برو بچ خوششون بیاد ؟



پی نوشت : همیشه بخندید لطفا ...
۴ نظر ۲ لایک

سمبوسه با طعم خاطرات

رفتیم با دوستم سمبوسه بخوریم.

دوست جان رفت سفارش بده و من خیلی شیک نشستم روی صندلی که چشمم افتاد به ویویی خیلی زیبای رو به روم :))


جالب بود. سرگرم خوندن نوشته های روش شدم. اگه بگم 99 درصد نوشته ها مال دخترها و پسرهای مدرسه ای بود که خودشون رو متعلق هم میدونستند و برای رسیدن به هم دعا کرده بودن و یا از به هم رسیدنشون ناامید شده و دیگه امیدی نداشتن و قلب تیرخورده رو به نمایش گذاشته بودن؛ دروغ نگفتم.


میدونی نکته قابل تامل کجاست ؟ روی این در کلی اسم بود  که یه روزی کنار هم قرار گرفتن، و امروز معلوم نیست که هنور کنار همند یا در کنار اسم دیگری یادگاری میذارن....

اون روز تا اخر شب داشتم به این فکر میکردم که ادمهایی که این یادگاری رو نوشتن ؛صاحب این اسمها الان کجان ؟ و نمیدونم چرا غصه خوردم برای کل اسمها و احساساتی که خرج این نوشتن ها با لاک خودکار شده بود ....


زمان با ادمیزاد چه میکنه ......

۱ نظر ۰ لایک

اولین قدم....

اولین قدم برای ثبت یه رویا....

۴ نظر ۱ لایک

فانتزی برق برقی

با دخترعموها رفتیم بیرون که مثلا خرید کنیم.....همون داستان وای خاک عالم برای عروسی چی بپوشیم و اینا که سر از همه جا درآوردیم....... همینطوری که می گشتیم و میگشتیم و می گشتیمممم...... یهویی خودمون رو ایستاده در برابر مغازه‌ای رنگارنگ پر از لاک‌های خوشرنگ دیدیم .....

چشمامون قفل شده بود و دختربچه‌ی درونمون افتاده به ورجه وورجک که بریم لاک بریم ؟ که یه دونه لاک که به هیچ کجا برنمیخوره، برام بخر .... برام لاک بخر.....من لاک میخوام..... لاک....لاک.......لاکککککککککککککککک

و وقتی جیغ دختربچه درون به اوج رسید، ما سه تایی پریدیم توی مغازه و شروع کردیم به تست کردن رنگها ....

آخ که نمیدونی چه لذتی داره رنگهای مختلف رو دیدن و تست کرد.......یه آن دلم خواست همه رنگهاشو با هم بخرم..... همه رنگها رو با هم ..... میدونی یعنی چی ؟ وایییییییییییی ذوققققققق عالممممممممممممم

ولی دختردرونم خیلی بچه خوبی بود و کوتاه اومد و من فقط دوتا لاک خریدم......یه صورتی اکلیلی برق برقی و یه پوست پیازی براق ....

.

.

.

پی نوشت1: دخترعمو جان گفت من میخوام برای دختر 7سالم لاک صورتی اکلیلی برق برقی بخرم اونوقت تو هم میخواهی دقیقا همین رنگ و همین مدل برق برقی رو بخری ؟ .... دماغم رو چین دادم و گفتم دوستش دارم خو..... بعد هم خیلی شیک بقیه رنگها رو تست کردم  :-))

پی نوشت2: دل پسرها آب که نمیتونن لذت خرید لاک رو تجربه کنن :))

پی نوشت3: حالا اگه شانس ماست؛ آخرالزمون که میگن همینه دیگه .الان همه پسرها میان میگن برو قدیمیییییییی ما هم لاک میزنیم :))

۵ نظر ۳ لایک
آهای روزهای دلتنگی
آیا من شبیه دختری هستم که بشود فریبش داد ؟!
دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
آینده‌ی ذوق زدگی یا ذوق زدگی آینده
اوهههه چهار ماه گذشت ؟
انفجار خنده تعجبی ....
فردا به روایتی اول مهر است .....
نه از جنس غصه .... نه از جنس غم ...
عزای حسین
سمبوسه با طعم خاطرات
اوا ...
فکر کنم که خل شدم ....
اولین قدم....
آرشیو مطالب
موضوعات
آنچه دل میگوید.... (۱۰)
عاشقانه های خط خطی (۵)
غم راه خودش رو باز میکنه (۱)
از غرهای زده نزده (۷)
روشنفکری؛ تولید ملی (۳)
پیوند ها
خرمالوی سیاه
ماهی طلا
پسر روزگار
یک عدد قحطی زده
نیکولا
خنده های صورتی
الهه
به روایت یک زهرا
روزگار نو
یک دانشجوی پزشکی
قوی باش رفیق
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان