دیدی هی میخواهی همهی کارها رو درست و به موقع انجام بدی باز نمیشه ؟ دیدی همیشه یه جای کار می لنگه ؟
من الان دقیقا توی همین حالت به سر می برم......
یه ماه شده فکر کنم که وضعم همینه .....هر روز دارم میگم با خودم که ساده جان امروز دیگه گند نزنیا .....چیزی رو فراموش نکنیا ... حرفی رو نگفته نذاریا .....تلفنی نباشه که نزده باشیا..... هماهنگییی نباشه که نکرده باشیا.....
ولی باز عصر که می رسم خونه دقیقا منِ ساده جان یه گندی زدم...چیزی رو فراموش کردم..... حرفی رو نزده باقی گذاشتم.... تلفنی رو نزدم .... و هماهنگی بالاخره بوده که نکرده باشم......
حالا به نظر خیلی هم طبیعی میرسه که من بعد این همه اتفاق ناخوشایند؛ خودخوری و خودزنی کنم دیگه ....خیلی طبیعیهههههه ......
من الان دارم خودزنی میکنم که چرا یادم رفت برنامه درسی رو اعلام کنم.......
حالا یکی هم نیست که بگه د آخه لامصب؛ سوتی میدی برای خودت نگه دار...چرا مثل این ادمهای شرطی شده صاف میری میذاری کف دست مدیر......
یا خود خدا...... بیا من رو از دست خودم نجات بده ..... من سوتی امروز رو میتونستم خیلی مویرگی خودِ خودم حل کنم که زرت رفتم و به مدیر گفتم و حالا خر بیار و باقالی بار کن رو هم تحمل کردم ......
شک ندارم که از پی سوتی های مکرر این یک ماه که واقعا ناخواسته و اتفاقی اتفاق می افتادن؛ اعتماد به نفسم در انجام امور یه زیر منفی صفر درجه رسیده ...... وگرنه من همونم که سه سال پیش بودم ...من همونم که دوسال پیش بودم.....من همونم که یه سال پیش بودم ...... من همونم که دوماه پیش بودم ....تغییر نکردم که ....
پی نوشت1 : مدیر گفت فکر کنم ساده جان داری مراحل عاشقیت رو طی میکنی که بی حواس شدی...... من :-ا ...... همکارم :-))
پی نوشت 2 : نیایید بگید که باید مثبت فکر کنی و از بس مدام منفی فکر میکنی، این اتفاقا می افته ها...... دقیقا در تمام این مدت روزهایی هم بوده که خیرسرم مثبت فکر کردم و بعد دقیقا گند بزرگتری زدم ..... به خود خودا راست میگم...
پی نوشت 3 : باید منتظر اخراج باشم یعنی ؟ :-)))
زبونتو گار بگیر بابا