کتاب جامعه شناسی خودمانی اثر اقای نراقی را بخوانیم ...دوبار سه بار هم بخوانیم....
پی نوشت: کتاب زنان سیبیلو و مردان بی ریش رو خریدم... دو سه صفحه اش رو خوندم.... به نظر باید جالب باشه....
کتاب جامعه شناسی خودمانی اثر اقای نراقی را بخوانیم ...دوبار سه بار هم بخوانیم....
پی نوشت: کتاب زنان سیبیلو و مردان بی ریش رو خریدم... دو سه صفحه اش رو خوندم.... به نظر باید جالب باشه....
دیدی هی میخواهی همهی کارها رو درست و به موقع انجام بدی باز نمیشه ؟ دیدی همیشه یه جای کار می لنگه ؟
من الان دقیقا توی همین حالت به سر می برم......
یه ماه شده فکر کنم که وضعم همینه .....هر روز دارم میگم با خودم که ساده جان امروز دیگه گند نزنیا .....چیزی رو فراموش نکنیا ... حرفی رو نگفته نذاریا .....تلفنی نباشه که نزده باشیا..... هماهنگییی نباشه که نکرده باشیا.....
ولی باز عصر که می رسم خونه دقیقا منِ ساده جان یه گندی زدم...چیزی رو فراموش کردم..... حرفی رو نزده باقی گذاشتم.... تلفنی رو نزدم .... و هماهنگی بالاخره بوده که نکرده باشم......
حالا به نظر خیلی هم طبیعی میرسه که من بعد این همه اتفاق ناخوشایند؛ خودخوری و خودزنی کنم دیگه ....خیلی طبیعیهههههه ......
من الان دارم خودزنی میکنم که چرا یادم رفت برنامه درسی رو اعلام کنم.......
حالا یکی هم نیست که بگه د آخه لامصب؛ سوتی میدی برای خودت نگه دار...چرا مثل این ادمهای شرطی شده صاف میری میذاری کف دست مدیر......
یا خود خدا...... بیا من رو از دست خودم نجات بده ..... من سوتی امروز رو میتونستم خیلی مویرگی خودِ خودم حل کنم که زرت رفتم و به مدیر گفتم و حالا خر بیار و باقالی بار کن رو هم تحمل کردم ......
شک ندارم که از پی سوتی های مکرر این یک ماه که واقعا ناخواسته و اتفاقی اتفاق می افتادن؛ اعتماد به نفسم در انجام امور یه زیر منفی صفر درجه رسیده ...... وگرنه من همونم که سه سال پیش بودم ...من همونم که دوسال پیش بودم.....من همونم که یه سال پیش بودم ...... من همونم که دوماه پیش بودم ....تغییر نکردم که ....
پی نوشت1 : مدیر گفت فکر کنم ساده جان داری مراحل عاشقیت رو طی میکنی که بی حواس شدی...... من :-ا ...... همکارم :-))
پی نوشت 2 : نیایید بگید که باید مثبت فکر کنی و از بس مدام منفی فکر میکنی، این اتفاقا می افته ها...... دقیقا در تمام این مدت روزهایی هم بوده که خیرسرم مثبت فکر کردم و بعد دقیقا گند بزرگتری زدم ..... به خود خودا راست میگم...
پی نوشت 3 : باید منتظر اخراج باشم یعنی ؟ :-)))
زبونتو گار بگیر بابا
با اینکه خیلی از تیمها حیفن ؛ خیلی از تیمها مثل فرانسه و آلمان و آرژانتین و برزیل ...ولی من دلم میخواد بلژیک و کرواسی برن برای فینال
تا ببینیم که بلژیک و کرواسی چه می کننننننننننننن
پی نوشت: ساده باشید و مهربان
آقاااااا چرا کار با بیان سخته ؟ سه ساعت که روی پیدا کردن یه قالب دلخواه وقت گذاشتیم اخرش هم اونجه که مورد نظرمون بود رو پیدا نکردیم..... بلاگفا و میهن بلاگ تنوع قالباشون خیلی زیادتر بوددددد
سه ساعت هم وقت گذاشتیم تا بقهمیم چطوری فونت عوض کنیم......سه ساعت هم وقت گذاشتیم تا بفهمیم که نمی تونیم موزیک بذاریم روی وبلاگ
به عبارتی میکنه چندساعت ؟ خوب معلومه ....خیلی ساعت .......
باز هم غر بزنم ؟
والا..... با این نوناشون
گفت: عادت دارم به این سوال.....غمگین نگاهش کردم...
گفتم: بچه بیارید و بزرگ کنید...... فقط نگاهم کرد..... اجازه دادم نگاهم کنه و هر وقت که تونست جواب بده ...
نمیدونم چقدر گذشت که گفت : شوهرم میگه نطفه بچه مهمه ...مهمه بچه کی باشه و ننه و باباش کی باشن اگه بخواهیم بریم یکی رو بیاریم و بزرگش کنیم... اگه خدا بخواد بچه دار میشیم....... من هم صبر میکنم.
گفتم : نطفه؟ نطفه واقعا مهمه ؟ همین دور و برمون میبینیم خیلی از آدمهایی رو که حلال به دنیا اومدن...قانونیه قانونی ولی خلافن؛ داغونن؛ ترکیدن از بس پدر و مادرشون رو اذیت میکنن ...... واقعا نطفه مهمه ؟ تو قراره اون بچه رو تربیت کنی.......تو خوب تربیتش کن....تو محبتش کن...... اصلا مگه خدا توی قران نمیگه که هر کی تقواش بیشتر؛ محبوبتر...... تو بزرگش کن......اون هم بنده خدا......تو بزرگش کن....... تربیتش کن...باتقواش کن....... تو یتیم نواز باش......توووو
باز هم فقط نگاه کرد..... نگاه کرد...نگاه کرد..... ولی من فقط دستاشو گرفتم .... دستاشو گرفتم و فشار دادم بدون اینکه به چشماش نگاه کنم......
پی نوشت1: نمیدونم درد بزرگیه که خیلی سال باشه که ازدواج کرده باشی و هنوزه که هنوزه بچه دار نشده باشی ؟ یا نه درد بزرگی نیست و میشه خیلی ساده ازش گذشت......نمیدونم چون واقعا بودن توی این شرایط، شرط اول درک بزرگ یا ساده بودن این موضوعه......
پی نوشت 2 : وقتی نگاهم میکرد من بغض تمام بودم.......به چشماش نگاه نکردم که خدایی نکرده فکر نکنه دارم از روی ترحم باهاش حرف می زنم..... و خدا میدونه که قلبم براش تپید ...برای حس مادرانه ای که دلش میخواست و نداشت ....
پی نوشت 3 : شاید خنده دار باشه ولی من خیلی به این فکر میکنم که اگه یه روزی نشه بچه دار بشم؛ چی کار کنم ..... و بعدش از ته قلبم میخوام از خدا که هیچ وقت توی این شرابط قرار نگیرم.....
پی نوشت 4 : دعا میکنم که دامن همه زنان جهان با وجود بچه سبز بشه و حس مادرانه در قلبشون جا خوش کنه..... آمین.
پی نوشت 5 : ساده باشید و مهربان
فراموش کردن تو ساده نیست
چون فراموش کردن این نفسها
که گویی تکرار میشوند
تا تو را بسرایند....
"یغما گلرویی"
پی نوشت: 40 روز که هیچ؛ فکر میکنم اگه هزار سال هم بگذره؛ باز من به همین اندازه که دوستت دارم؛ دوستت خواهم داشت ....
روحت شاد عمو جانم..
دیدی شکل و شمایل و اندازه و سایز کلیدها فرق داره ؟ دیدی هر خونه یه کلید داره ؟ اصلا دقت کردی که حتی هر خونه میتونه کلیدهای متفاوتی داشته باشه ؟
وقتی اینها رو میبینی با خودت میگی که خونه که همون خونه است؛ پس چرا سایز کلیدها و شکل و شمایلشون فرق میکنه؟ چون کلیدسازها با هم فرق دارن ؟ یا صاحبخونه دلش میخواد که هر بار یه نوع کلید دستش باشه ؟
احساس ناامنی که میاد سراغ آدمیزاد؛ برای رفعش هر کاری میکنه ... نه؟ اولین کار اینه که کلید جدید میسازه .......
دیگه به وبلاگ قبلی برنمیگردم.....کلید جدید ساختم..... احساس امنیت...... حس مثبت ...