این روزها و روزهای گذشته هر کی میپرسه ساده جان چطوری؟ با خنده و سروصدا و گاهی با بی حالی جواب میدم خوبم.....خوبم ولی خسته ام... عالیم... خداروشکر.... میگذره.... بد نیستم.... ای .... من خوبم تو چطوری؟
ولی ته دلم مدام از خودم میپرسم؛ ساده تو خوبی ؟ تو واقعا خوبی؟ تو واقعا خوبی و خسته ای ؟ تو عالیی؟
و مثل همیشه که فکر میکنم ادمها تنها خودشونن که میتونن سوالات ذهنشون رو پاسخگو باشن؛ به خودم جواب میدم .......
اینکه فکر میکنم باید کسی باشه که دلخوشیهامو باهاش درمیون بذارم؛ یعنی خوبم ؟
اینکه شبیه کسی شدم که دلش میخواد یکی بیاد تا باهاش بلند بلند بخنده؛ یعنی خوبم ؟
اینکه شدم مثل ادمهایی که منتظرن تا یکی باشه تا همه چی عوض بشه؛ یعنی خوبم ؟
اینکه منتظرم تا یکی بیاد تا دلم خوش بشه، یعنی خوبم ؟
اینکه منتظرم تا یکی باشه و باهاش برم بام تهران؛ یعنی خوبم ؟
اینکه فکر می کنم کار کردن زیادم خنده دار شده ، یعنی خوبم ؟
اینکه همش منتظر یه فرصتم تا خستگی هام در بره ؛ یعنی خوبم؟
اینکه همش منتظرم تا یه دلیلی باشه تا مرخصی بگیرم تا خستگی هام در بره؛ یعنی خوبم ؟
اینکه منتظرم تا دوتا رفیق پایه داشته باشم برای سفر و این همه تنها نباشم مدام، یعنی خوبم ؟
اصلا اینکه من این همه شبیه ادمهای منتظرم؛ یعنی خوبم ؟
من خوبم ؟ یا فقط فکر میکنم که خوبم..فکر میکنم که خوبم ولی خسته ام....فکر میکنم که عالیم.....؟
من خوبم ؟ نه نیستم..... من فقط فکر میکنم که خوبم...
پی نوشت: ساده باشید و مهربان..