شاد یعنی شادااااااااا

همون بغل دستیم بود که خیلی کله می کشید؛ یه دونه از این ماسماسکهای مورد علاقه من رو گذاشته بود توی گوشِ بینواش و اگه از من می پرسی، خیلی خدا به خیر گذروند که با صدای بلند آهنگش کل مترو نیومدن وسط واسه قر دادن .... حالا راستشو بگم من که پاهام داشت می رفت که ریتم بگیره که دیگه پیاده شدم .... حیففف.......


اهنگش شاد بود از این نوع


پی نوشت: موقع پیاده شدن گفتمش که اهنگ شاد بوداااااا ولی یه خورده صداش بلند بود .... و او همچنان خیره به من نگاه کرد و من باز خودجوش به این نتیجه رسیدم که دیگه نطق نکنم :))


۵ نظر ۳ لایک

دعوایی کی بودی شما ؟

ساعت از 8 شب گذشته.... توی مترو نشستم.... کوپه اول...... سومین گروه از صندلی‌ها ..... گوشه سمت راست.... نیمه بیدار؛ نیمه خواب که یهویی :


دعوا شد چه دعوایی.... بزن بزن..... فحش و دری وری بود که رد و بدل میشد..... چرتم که پرید هیچ؛ بغل دستیم از بس کله کشید که ببینه کی با کی دعواش شده؛ بهش گفتم بی خیال شو جونم... اخرش آروم میشن و بعد حتی به این هم فکر نمیکنن که توی مکان عمومی با کاربری حمل و نقل با هم دعوا کردن و فحش دادن ... پس راحت بشین و به این فکر کن که چقدر از فرهنگ دوریم.....

وقتی دیدم داره خیره نگاهم میکنه؛ خود به خود؛ خودجوش به این نتیجه رسیدم که زیادی نطق کردم ...... همون بهتر بود که به چرتم ادامه میدادم .... نه ؟


پی نوشت: ساده باشیم و مهربان و هیچ وقت فحش ندهیم نقطه

۲ نظر ۲ لایک

داستان چیه ؟

داستان چیه ؟ نه بگید داستان چیه ؟

داستان چیه که هی توی خندوانه میگن شوهر عمه و عمه و اینا ؟؟؟؟؟


اینا مگه نمیدونن که من روی واژه عمه حساسیت دارم ؟

صدبار گفتم که به عمه ها کار نداشته باشید..کیه که گوش کنه ...


پی نوشت1: برید در خونه خودتون فوتبال بازی کنید اصلنشم

پی نوشت2: ساده باشید و مهربان

۷ نظر ۳ لایک

راستی ..

راستی یادم رفت بگم..... ذوق عالمه که عموی ادم توی اوج کار و اینها زنگ بزنه بهت و بگه که خوشگل عمو روزت مبارک ..

اره ..این ذوق عالمه ...



پی نوشت : خیلی بده که وبلاگ بیان ایکون مایکون نداره :-(

۳ نظر ۳ لایک

خوبم یا بدم ؟

این روزها و روزهای گذشته هر کی میپرسه ساده جان چطوری؟ با خنده و سروصدا و گاهی با بی حالی جواب میدم خوبم.....خوبم ولی خسته ام... عالیم... خداروشکر.... میگذره.... بد نیستم.... ای .... من خوبم تو چطوری؟

ولی ته دلم مدام از خودم میپرسم؛ ساده تو خوبی ؟ تو واقعا خوبی؟ تو واقعا خوبی و خسته ای ؟ تو عالیی؟

و مثل همیشه که فکر میکنم ادمها تنها خودشونن که میتونن سوالات ذهنشون رو پاسخگو باشن؛ به خودم جواب میدم .......

اینکه فکر میکنم باید کسی باشه که دلخوشیهامو باهاش درمیون بذارم؛ یعنی خوبم ؟
اینکه شبیه کسی شدم که دلش میخواد یکی بیاد تا باهاش بلند بلند بخنده؛ یعنی خوبم ؟
اینکه شدم مثل ادمهایی که منتظرن تا یکی باشه تا همه چی عوض بشه؛ یعنی خوبم ؟
اینکه منتظرم تا یکی بیاد تا دلم خوش بشه، یعنی خوبم ؟
اینکه منتظرم تا یکی باشه و باهاش برم بام تهران؛ یعنی خوبم ؟
اینکه فکر می کنم کار کردن زیادم خنده دار شده ، یعنی خوبم ؟
اینکه همش منتظر یه فرصتم تا خستگی هام در بره ؛ یعنی خوبم؟
اینکه همش منتظرم تا یه دلیلی باشه تا مرخصی بگیرم تا خستگی هام در بره؛ یعنی خوبم ؟
اینکه منتظرم تا دوتا رفیق پایه داشته باشم برای سفر و این همه تنها نباشم مدام، یعنی خوبم ؟
اصلا اینکه من این همه شبیه ادمهای منتظرم؛ یعنی خوبم ؟
من خوبم ؟ یا  فقط فکر میکنم که خوبم..فکر میکنم که خوبم ولی خسته ام....فکر میکنم که عالیم.....؟
من خوبم ؟ نه نیستم..... من فقط فکر میکنم که خوبم...

پی نوشت: ساده باشید و مهربان..

۲ نظر ۲ لایک

این همه خودمونی بودن اخه ؟

اصلا نفهمیدم چی شد که یهویی یه کله اومد جلوی صورتم و پرسید: خانم بیکارید الان ؟

هم از لحن کلام و هم از نوع کلمه انتخابی جا خوردم ..... دقت کردم تا بفهمم کی به کیه ... سلولهای مغزم رو بالا و پایین و چپ و راست کردم تا ببینم که من این دختر رو دیدم قبلا یا نه که خوب معلومه ....ندیده بودم ..تازه وارد بود ؛ دانش آموز ورودی ....

ولی انگار دختر منو دیده بود ...... خیلی هم احساس رفاقت فول تایمی داشت خداروشکر....از اون شاگردهایی که فکر میکنند تو خاله شونی و تمام....

گفتم جانم ؟ بگو کارتو......گفت: میخواستم ببینم اگه بیکارید (مجدد کلمه زشتِ رو تکرار کرد)؛ با هم بریم من شلوارمو عوض کنم.تنگمه .

با اکراه گفتم به کار من کار نداشته باش.. بیا بریم شلوارتو عوض کن.... ناخوداگاه لحنم جدی شد ....تبدیل شدم به همون مدلی که بچه ها تقریبا حساب می برن ازم.....

ولی س.م  انگار نه انگار ..... مثل اینکه هیچ لحن جدی در من ندیده باشه؛ پشت سرم راهی شد.... در حال تعویض شلوار هم روی مخ بود که البته بماند.....

زنگهای بعدی هم دوباره از اول...خانممممم ؟؟؟؟؟ خانننننننوووووووووومممممممم......... خااااااااااانووووووومممممممم.........

من: بله.....بلله ....بللله....بلللللله...... (اینجا دقیقا دیگه کفرم در اومده از این همه حس خودمونی بچه فسقلی)..... بللللللللللهههههههههههههه .......


همکاران گرام از خنده مرده بودن.... مدام تکرار میکردن ساده جان این یکی امروز ؛ همین امروز عاشق تو شده ..... کلیدش رو تو گیر کرده ....


پی نوشت1: هر بار با خودم میگم اینقدر با این موجودات خوش وبش نکن ها....کیه که گوش بده ....این هم شد نتیجه اش.....

پی نوشت 2: ساده باشید و مهربان

۰ نظر ۲ لایک

به به به این روز...

برکت های خونه، مهربونها؛ زن عموها و زن‌دایی های آینده روزتون مبارک ..یه عالمه آیکون قلب.


پی نوشت: و من همیشه دلم خواسته که بجه اولم دختر باشه :-)

۱ نظر ۰ لایک

خودمان را بخوانیم..

کتاب جامعه شناسی خودمانی اثر اقای نراقی را بخوانیم ...دوبار سه بار هم بخوانیم....


پی نوشت: کتاب زنان سیبیلو و مردان بی ریش رو خریدم... دو سه صفحه اش رو خوندم.... به نظر باید جالب باشه....

۲ نظر ۰ لایک

پاشو خودتو جمع کن ..

دیدی هی میخواهی همه‌ی کارها رو درست و به موقع انجام بدی باز نمیشه ؟ دیدی همیشه یه جای کار می لنگه ؟

من الان دقیقا توی همین حالت به سر می برم......

یه ماه شده فکر کنم که وضعم همینه .....هر روز دارم میگم با خودم که ساده جان امروز دیگه گند نزنیا .....چیزی رو فراموش نکنیا ... حرفی رو نگفته نذاریا .....تلفنی نباشه که نزده باشیا..... هماهنگییی نباشه که نکرده باشیا.....

ولی باز عصر که می رسم خونه دقیقا منِ ساده جان یه گندی زدم...چیزی رو فراموش کردم..... حرفی رو نزده باقی گذاشتم.... تلفنی رو نزدم .... و هماهنگی بالاخره بوده که نکرده باشم......

حالا به نظر خیلی هم طبیعی میرسه که من بعد این همه اتفاق ناخوشایند؛ خودخوری و خودزنی کنم دیگه ....خیلی طبیعیهههههه ......

من الان دارم خودزنی میکنم که چرا یادم رفت برنامه درسی رو اعلام کنم.......

حالا یکی هم نیست که بگه د آخه لامصب؛ سوتی میدی برای خودت نگه دار...چرا مثل این ادمهای شرطی شده صاف میری میذاری کف دست مدیر......

یا خود خدا...... بیا من رو از دست خودم نجات بده ..... من سوتی امروز رو میتونستم خیلی مویرگی خودِ خودم حل کنم که زرت رفتم و به مدیر گفتم و حالا خر بیار و باقالی بار کن رو هم تحمل کردم ......

شک ندارم که از پی سوتی های مکرر این یک ماه که واقعا ناخواسته و اتفاقی اتفاق می افتادن؛ اعتماد به نفسم در انجام امور یه زیر منفی صفر درجه رسیده ...... وگرنه من همونم که سه سال پیش بودم ...من همونم که دوسال پیش بودم.....من همونم که یه سال پیش بودم ...... من همونم که دوماه پیش بودم ....تغییر نکردم که ....


پی نوشت1 : مدیر گفت فکر کنم ساده جان داری مراحل عاشقیت رو طی میکنی که بی حواس شدی...... من :-ا ...... همکارم :-))

پی نوشت 2 : نیایید بگید که باید مثبت فکر کنی و از بس مدام منفی فکر میکنی، این اتفاقا می افته ها...... دقیقا در تمام این مدت روزهایی هم بوده که خیرسرم مثبت فکر کردم و بعد دقیقا گند بزرگتری زدم ..... به خود خودا راست میگم...

پی نوشت 3 : باید منتظر اخراج باشم یعنی ؟ :-)))

زبونتو گار بگیر بابا

۱ نظر ۱ لایک

و اما فوتبال..

با اینکه خیلی از تیمها حیفن ؛ خیلی از تیمها مثل فرانسه و آلمان و آرژانتین و برزیل ...ولی من دلم میخواد بلژیک و کرواسی برن برای فینال


تا ببینیم که بلژیک و کرواسی چه می کننننننننننننن


پی نوشت: ساده باشید و مهربان

۱ نظر ۰ لایک
آهای روزهای دلتنگی
آیا من شبیه دختری هستم که بشود فریبش داد ؟!
دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
آینده‌ی ذوق زدگی یا ذوق زدگی آینده
اوهههه چهار ماه گذشت ؟
انفجار خنده تعجبی ....
فردا به روایتی اول مهر است .....
نه از جنس غصه .... نه از جنس غم ...
عزای حسین
سمبوسه با طعم خاطرات
اوا ...
فکر کنم که خل شدم ....
اولین قدم....
آرشیو مطالب
موضوعات
آنچه دل میگوید.... (۱۰)
عاشقانه های خط خطی (۵)
غم راه خودش رو باز میکنه (۱)
از غرهای زده نزده (۷)
روشنفکری؛ تولید ملی (۳)
پیوند ها
خرمالوی سیاه
ماهی طلا
پسر روزگار
یک عدد قحطی زده
نیکولا
خنده های صورتی
الهه
به روایت یک زهرا
روزگار نو
یک دانشجوی پزشکی
قوی باش رفیق
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان